- ACCPress.com – تازه های حسابداری - http://www.accpress.com/news -

چرا مارکس دانش حسابداری را ایدئولوژی فهمید!

 

محمود آجرلو

گفته می‌شود مارکس در کاپیتال گفته است، دانش حسابداری به نحو هوشمندانه، نظاممند و مستدل عمده‌یِ ارزش افزوده را که در هر زمان از آنِ کار زنده است به جهانِ سرمایه یا همان کار مرده منتقل می‌کند.


بر این پایه مارکس دانش حسابداری را ایدئولوژیک فهمید و نامید، از نظر مارکس رسالت تاریخی ایدئولوژی تسهیل تبیین نابرابریِ بین جهان سرمایه و جهان مزد بوده و لذا دانش حسابداری همان کاری را انجام داده و می‌دهد که ایدئولوژی تا کنون انجام داده است.

دانش حسابداری با امر مبادله متقارن بوده و با فراز و نشیب مبادله تعمیق یافته است پس بدیهی است همزیستی این دو از چشم تیزبین مارکس پنهان نماند. وقتی “مبادله” به عنوان سیستم عامل سرمایه که امکان نفی در نفی ارزش اولیه را برایِ سرمایه، عهده‌دار است از نظر مارکس متهم است پس به طور مسلم، دانش حسابداری هم به عنوان مقوم “مبادله” و یا حتی مقوم مناسبات تولیدی متهم به ایدئولوژیک  بودن، باشد.

درسویِ دیگر در مقایسه و تحلیل دو ساحت علم و ایدئولوژی نکته‌یِ ظریفی وجود دارد، ایدئولوژی تا مادام که در رسانایِ بین الاذهانی پرسش ایجاد می‌کند و در همان حال به پرسش‌ها پاسخ می‌گوید، از پشتیبانی مناسبات اجتماعی این رسانا برخودار است و لذا چرخه‌یِ حیات آن ادامه می‌یابد. از آن جائی که گزاره‌های ایدئولوژیک فرازمانی و فرامکانی هستند و همچنین ابطال نمی‌شوند از ادامه‌یِ تولید پرسش و پاسخ باز می‌مانند، بنابراین سرانجام، ایدئولوژی دچار فرد محوری و فرد بنیاد می‌گردد.

در این شرائط رسانایِ بین الاذهانی مسیرها و راه‌هایی که پیش‌تر برای پشتیبانی و دیالوگ برایِ او باز کرده بود، مسدود می‌کند. اما ساحت علم همواره به رویِ پرسش‌های جدید گشوده است و در ابطال پذیریِ دستاوردهایِ علمی هیچگونه تعصب و مقاومتی وجود ندارد بلکه زایش پرسش و ابطال پذیری رمز حیات علم است.

بر این بنیاد می‌توان گفت که دستگاه فکریِ مارکس در مورد کارکرد مارپیچ سرمایه که دانش حسابداری هم جزئی از اجزایِ آن است، دچار انتزاع و کوتاه مدت بینی بوده است. چنانچه کارکرد مارپیچ سرمایه در دور انضمامی و پایان‌ناپذیر دیده شود به هیچ وجه ویژگی‌های ایدئولوژیک  ندارد و به عکس چنانچه کارکرد مارپیچ سرمایه انتزاعی و پایان پذیر تحلیل شود، به شدت ایدئولوژیک بوده و به ادعای ایدئولوژیک بودنِ دانش حسابداری که توسط مارکس مطرح شده، نزدیک‌تر است.

توماس پیکتی در کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم بر مبنایِ مستندات یک دو قرن اخیر چند کشور اروپائی و امریکا اثبات می کند که همیشه نرخ بازده سرمایه بزرگتر از نرخ رشد کل اقتصاد بوده است و بر بنیاد همین مستندات بیان می کند که اقتصاد جهان در ذیلِ اصلِ بزرگتر بودن نرخ بازده سرمایه ازنرخ رشد کل اقتصاد، رفاه نسبیِ غیر قابل توصیفی را در این سی صد سال اخیر تجربه کرده است.

البته ناگفته نماند که برخی از دانشمندان و محققین، خسارات جبران ناپذیر وارده به محیط زیست، جنگ‌های فراگیرجهانی و منطقه‌ای، کشتار نسل‌ها، تزلزل بنیان‌های فرهنگی و اخلاقی و… را نیز به کارکرد همین اصل منتسب می دانند.

این گفته از توماس پیکتی از آن جهت اشاره شد که روشن شود، کارکرد مارپیچ سرمایه، مکانیسمی خود ترمیم است که پیوسته با تولید کالا به مثابه ارتباط با دیگری و حضور در مدار مبادله در رسانایِ بین الاذهانی به پرسش‌های ایجاد شده، رویِ گشاده دارد. بر این پایه در نگاه بلند مدت و انضمامی به کارکرد مارپیچ سرمایه، تنظیم بهینه‌یِ اصل مورد نظر (نه رد آن) توماس پیکتی کانونیت دارد که امروز علائم آن را  در همگرائی جهانی برایِ صیانت از محیط زیست، همگرائی جهانی برایِ کاستن از هزینه‌های سیاسی، همگرائی جهانی برایِ نفی هر گونه تبعیض، همگرائی جهانی برایِ زیست رضایتمند و…را می‌توان دید.

در نگاهی دوباره به دانش حسابداری و با در نظرداشت  تاریخ پیدایش آن آمروز بر کسی پوشیده نیست که دانش حسابداری در مسیر همگرائی جهانی و نفی هر گونه تبعض قرار دارد. اصول، رویه‌ها و استانداردهای حسابداری هر روز به پرسش‌های جدید در عرصه اینتگریت کردن اقتصاد جهانی پاسخ می‌گوید.

نگاه گذرا به مفروضات بنیادی دانش حسابداری، شاملِ: فرض تفکیک شخصیت، فرض دوره‌یِ زمانی، فرض تداوم فعالیت و فرض یکسانی واحد اندازه گیری،  ما را به این مهم رهنمون می‌نماید که بن‌مایه‌یِ این دانش درپیِ فراهم سازیِ زبان مشترکِ مناسبات زیستی و کاستن از هزینه‌های ناروایِ جهانی یعنی همراستا با کارکرد مارپیچ سرمایه ( البته با شرطِ  نگاه انضمامی و پیچش پایان ناپذیر) قرار دارد. در ادبیات امروزی از جنبش فراهم سازیِ زبان مشترک زیستی که بنیان آن بر دوفرض نهیِ تبعیض و امر به هر چه همگرائی بیشتراست، با نام جنبشِ سکولاریزم یاد می‌شود.

مراد از کاستن هزینه‌ها نباید صرفا متوجه کاستن از هزینه‌هایِ بهایِ تمام شده‌یِ کالائی تلقی شود بلکه جنبش کاستن از هزینه‌ها، شاملِ نفیِ کامل هزینه‌هایِ مترتب بر مرزهای سیاسی، هزینه‌هایِ نظامی و میلیتاریستی، هزینه‌های نابرابری‌هایِ جهان سرمایه و مزد، هزینه‌های مترتب بر حضور تبعیض، هزینه‌های واگرائی فرد از جامعه، هزینه‌های مترتب بر نبود رفاه نسبی و چیرگی آینده هراسی و… را در بر می‌گیرد.

در پیوند با این موضوع، سامانه‌یِ کنترل‌های داخلی به عنوان بخشِ مهمی از دانش حسابداری، به طور کلی اهداف زیر را پی‌گیری می‌نماید:

 ۱-آیا تمامیِ منابع و تعهدات ایجاد شده برای دستیابی به سودپایدار مورد استفاده قرار می‌گیرد؟،

۲-آیا سود پایدار با رعایت قانون و مقررات عمومی (در واقع حقوق جهانی مانند حفظ محیط زیست، نفی تبعیض و…) به‌دست می آید؟و

۳-آیاگزارشگریِ سلامت و بی‌طرفی پروسه‌یِ تحصیل سود پایدار به شرح دو بند فوق را تایید و تضمین می‌کند. واژه کلیدی در اهداف کنترل‌های داخلی، همان سود پایدار است و سود پایدار، یعنی اندیشیدن به سود در افق‌هایِ هر چه بلندمدت است که در کارکرد مارپیچ سرمایه به آن اشاره گردید.

همان‌گونه که بیان شد، کلیدی‌ترین تفاوت ساحت علم و ساحت ایدئولوژی در میزان گشودگی این دو به پرسش‌های جدید است و دیدیم که دانش حسابداری همراستا با کارکرد سرمایه به شزط نگاه انضمامی و در نظرداشت افق بلندمدت، همواره رو به پرسش‌های جدید گشوده و از این بابت نظامی خود ترمیم است. اما مراد از پرسش و پاسخ به مثابه رگ حیات علم یا همان اصالت پراکسیس نزد مارکس است، بنابر تئوری مارکس، پراکسیس و کنش انسانی در فهم، شناخت و تغییر اصالت دارد و پراکسیس هم به دیالوگ بین پرسش و پاسخ در رسانایِ بین الاذهانی بازبسته است که کارکرد مارپیچ سرمایه و ارکان آن به ویژه “کالا” به مثابه ارتباط با دیگری به درستی تئوری مارکس را پشتیبانی می‌نماید. لذا اگر مارکس نگاه انتزاعی و کوتاه مدت خود به کارکرد سرمایه را، به نگاه انضمامی و افق بلندمدت تغییر می‌داد، او نخستین کسی بود که کارکرد سرمایه را می‌ستود و دانش حسابداری را ایدئولوژی نمی‌پنداشت.