آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید
.
جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است
بشنود مدح تو را با هیجان می آید
.
می رسی مثل مسیحا و به جسم کعبه
با نفس های الهی تو جان می آید
.
بس که در هر نفست جاذبهی توحیدی است
ریگ هم در کف دستت به زبان می آید
.
هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده ست
قبلهی عزت و ایمان به جهان می آید
.
با قدوم تو برای همهی اهل زمین
از سماوات خدا برگ امان می آید
.
نور توحیدی تو در همه جا پیچیده ست
از فراسوی جهان عطر اذان می آید
.
يوسف رحيمي
.
عالی بود ، آن هم در یک سایت اقتصادی در حالی که در عمده سایت های فرهنگی ، هنری چنین عنوان خبری را حتی ناچیز نمی بینی .
… آن شب، شب بيست و هفتم رجب بود. محمد غرق درانديشه بود كه ناگهان صدايی گيرا و گرم درغار پيچيد: «بخوان!»
محمد با هراس و دلهره به اطراف نگريست! صدا دوباره گفت:بخوان!
اين بار محمد بابيم و ترديد گفت: «من خواندن نمیدانم».
صدا پاسخ داد: «بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد، آدمی را از لخته خونی آفريد، بخوان و پروردگار تو را ارجمندترين است، همو كه با قلم آموخت، و به آدمی آنچه را كه نمی دانست بياموخت……..»
و او هر چه را كه فرشته وحی خوانده بود باز خواند.
هنگامی كه از غار پايين می آمد زير بار عظيم نبوت و خاتميت، بر خود می لرزيد از اين رو وقتی به خانه رسيد به خديجه كه از دير آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت: «مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می كنم! و چون خديجه علت را جويا شد گفت: «آنچه امشب بر من گذشت بيش از طاقت من بود،امشب من به پيامبری برگزيده شدم!» خديجه در حالی كه روپوشی پشمی و بلند بر قامت او می پوشانيد گفت: «من مدتها پيش در انتظار چنين روزی بودم می دانستم كه تو با ديگران بسيار فرق داري، اينك به پيشگاه خدا شهادت می دهم كه تو آخرين رسول خدايی و به تو ايمان می آورم……»
با سلام و تشكر و تبريك حضور شما
عید مبعث بر همگان مبارک
پیامبر نور و رحمت تنها بر مسلمانان جلوه نکرده است، عالمیان از نور حضور او متنعّم شده اند.